بانوی آسمانی



سلام

خیلی وقته اینجا پست نذاشتم، یه سوالی اگر یکی هی شما رو یاد خاطرات تون بندازه چیکار میکنید؟ اگه نتونید ازش فاصله بگیرید و مجبور باشید هراز چندگاهی ببینیدش چی؟

یکی هست که هی دیدنش منو اذیت می‌کنه. چیکار می‌کنید که تلخی ها هی طعم تلخشونو مدام به رختون نکشن؟

یاعلی


سلام

بعدا از مدت ها اومدم، یه درد دلی دارم، نمی‌دونم چرا نمی‌تونم به هیچ فضا و حریمی اعتماد کنم و حرف بزنم، حتی مشاورها! فکر می‌کنم ممکنه یه روزی ضد من استفاده کنه. خیلی بده که اعتماد نسبت به آدم ها از بین رفته. و خودمم می‌دونم چراشو! ولی کاش می‌شد اعتماد کرد، هر از چند گاهی دلم می‌خواد یه حرفی بزنم ولی نمی‌شه! الانم از همون وقت هاست. امتحان و پروژه دارم ولی نشستم پای اینترنت و وقت تلف کنی! بولت ژورنالم هم هی چشمک می‌زنه بیا منو پر کن :D

خلاصه که شاید اینجا یکم آرومم کنه ولی همینم می‌ترسم چیزی بگم کسی که نباید بخونه و سو استفاده کنه، شما تو این طور وقت ها چه می‌کنید؟ دفتر خاطره؟ مشاوره؟ تفریح؟

چقدر دلم می‌خواد برم مشهد! یک ساله نرفتم، سال پیش انقدر تند تند می‌رفتیم بد عادت شدم.

این روزایی که دلتنگی میاد سراغم یه چیزی هی نهیب می‌زنه بهم، یه روزایی 3 4 سال قبل تو همین حال و هوا یه جوری ارتباطم با خدای خودم خوب شده بود که نمیدونیییییین، هنوزم دلم می‌خواد اون ارتباط عالیمون برگرده، خدایا کمکم کن. مثل همون روزا. مثل اون وقتی که تو رو از رگ گردن به خودم نزدیک تر می‌دیدم. نذار غرق شم تو خیال و توهم.

یاعلی


چندین روزه حالم اصلا اصلا خوش نیست. به قول اون جمله" این منم زنی تنها در آستانه فصلی سرد" اونقدر تنهام که حد نداره! نمیتونم به هیچ شخصی اعتماد کنم و باهاش حرف بزنم. خیلی حرف ها درونم سنگینی میکنه. هیی بغض میشه و میاد بالا. هی چشام نم میگیره. نمیدونم کی قراره آروم بشم. چقدر دلم مشهد میخواد. برم فقطططططط اشک بریزم شاید از این لبریزی دربیام. لبریز لبریزم.

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها